روز تجليل

تقديم به پيشكسوتان سپيد موي

مي روي و گريه مي آيد مرا

لحظه اي بنشين كه باران بگذرد

عمري به پايت آمدم ، تنها مگذار ، مرو .

 اين قافله ي خير، امروز به منزلي ديگر رسيده است ولحظه اي از ساربانِ بيدارِ انديشه و قلم رخصت به وداعِ ياران .

مُرادا ، امروز به تجليل تو مي خواهم درچشمه ي نگاه گرم و پرفروغت به قصد تيمّن و تبّرك زخمهاي عاطفه ام را غسل دهم ، امروز نوبتي ديگر است و چه خوش كه به محرمانِ رازهاي بشريت با صاحبدلاني كه از ديو و دد ملولند و چراغ معرفت به دست گرفته اند و آرزوي انسان دارند بگوئيد . بگوئيد كه در كوي سوز و گداز وايثار به دنبال فرزندانِ خلفِ جامعه ي انسانيّت بگردند كه مي شود و مي توان سراغ كساني را گرفت كه زندگيشان و تمام خوشي هايشان را فداي قِداستِ انديشه و قلم نموده اند و حرمتِ قلم داري را به ساحتِ عمل رسانده اند .

عمري ديدم كه سوختنِ سراسر ايثار شما را به شمع تشبيه كرده اند ، چه سخنِ گزافه و فرسوده اي ! من نمي دانم كه در آينه ترين نگاه و صميمي ترين مِهر و اُلفتِ آينة راز وجودتان چگونه حتي شمع مي تواند ياراي بودن و همانندي داشته باشد و ازحديثِ پرسوزِ ساختن و ايثار دَم زند ، شما حُسن الخِتام فصل عشقيد و در عاشقانه ترين فصلِ عشقِ اين ملت از ايثار و انديشه دم زديد و شريانِ شطِ سپيدِ عظمتِ آنان را از مزرعه ي لاله هاي خونينِ وحشي روايت كرديد .

شما عمري اذان اِخلاص را برسبزترين مناره هاي گمنامي و خدمتگزاري سرداديد و نيّت ايثار كرديد و حال بيائيد با هم برمحراب قبولِ طاعت و انديشه ،زيارتنامه ملائك زيستن را باجانانه ترين لهجه ي عشق تلاوت كنيم.

اُستادم ، امروز بخوان با صداي زنگار گرفته ات ، بخوان با حنجره ي دردمند و پر بُغضت ، بخوان با قامتِ نحيف و رنجورت ، بخوان با زبانِ بي لُكنت معلمي ات ، به صريح ترين لهجه بخوان ، بخوان كه تو سراسر اميدي و هنوز هم مي خواهي تنها سوغات عمرت كه همان سرماية معلّمي است پاس داشته شود و بر جاي پايت در مدرسه نه گل بلكه عشق بكارند عشق به زندگي

 آري تو مي گفتي زندگي زيباست اگر با عزّت باشد ، زندگي سكّه اي با عيار شرافت است ، زندگي سقفِ كوتاه زاغ زيستن ومُردار خوردن نيست ، زندگي در اوجِ بسربردن و عزّت و مناعتِ شهپري و صولتِ سيمرغي است.

من مانده ام كه آن شاگردانِ صميميِ ديروز را برايت به كدامين سوسن و زنبق تشبيه كنم . همان ها كه با شوق مي آمدند ، روزها و ماهها زانوي تلمّذ برميز بي رنگ و روي مدرسه مي زدند و گاه حتي با چشمانِ مخمور و به مانند نرگسهاي وحشيِ خزان زده سخن از دردها وگرفتاريهاي شان به توي سنگ صبورشان مي گفتند .

تو يك عمر سنگِ صبور بودي و چه رازها از ماها  در سينه نداري . مبادا روزي دلت بشكند و اين رشته ي محبتِ لطيف و الفتِ عفيف گسسته شود .

بگذارمن يكبار هم ازگلهاي نوشكفته وخزان زده بوستانت بگويم . از آن جواناني كه تو در كسوت معلّمي به ناگاه ،غروب جگرگوشه هايت را ديدي ازآن گلهاي رفته ي بوستانت، از زبان آن شاگردانِ به خاك خفته ات بگويم.

امروز روز جليلي است كاش آن جاودانه ها بودند و بر دستهاي چروكيدة عاشقت به تشكّر و سپاس بوسه مي زدند و بگذار من از زبان آنها كه نتوانستند به گرمي محبت دستهاي پر مهرت را بفشارند ، بگويم كه تا دنيا دنياست شما معادن مخفي دل و ايثار بر بشريتيد ، شما يك آسمان ، صداقتيد و شأن نزول پاكترين آيه هاي آسمانيِ راستي و اميديد .

شما عمرتان را فداي انديشه و فرهنگ اين آب و خاك كرديد ، سخن از شما رايحه محبت است و بوي دلجوي آن يادگاري است از شميمِ عطرِ گيسوي ملائكِ دره ي مهتاب خيزِ جاودانگي .

معلمم پيشاني پر چينت را لحظه اي پيش آر بگذار در اين روزِ تجليل ،آن مطلع و طلوعگاهِ عزّتِ امروزم را به سپاس ببوسم و با لبان خشكيده واگويه كنم كه مرا روزي معلّمي عزيز بود و امروز ، روز نهيبِ كاروان در منزلِ وداعِ خدمتِ عشق است .كاش امروز مقدور مي شد شاگردان ِ سالهاي درسِ عشق و زمزمه ي محبتت مجموع آيند و ترا به صادقانه ترين لهجه ي ايثار و يكدلي ات بستايند وآرزوي طول عمر با عزّت برايت بنمايند .

امروز كه ريا نمي شود و حالا كه رخصتِ تجليل است بگذار دفترِ مشقِ يك عمر ادب آموزي ِمان را به خجالت در برابرِچشمان پر فروغِ سراسر شوقت باز كنيم و تو درآخرين جلسه درس با سرانگشتان لرزان و پر شكوهِ عزّت و سربلندي ورق بزني .

هان سپيد موي خوب ، هان دلاور گمنامِ انديشه و قلم ، هان همرازِ صبور و آگاه :

كجاي درست را غلط نوشته ام ؟

كجاي مشق و تمرين را اشتباه كرده ام ؟

كدام مسئله را رو نويسي كرده ام؟

بگذار راست بگويم . من در اين جلسه ي آخر باز هم دانش آموز خوبي برايت نبودم اصلاً من از خوبي و صبوريت  سوء استفاده كردم ، من درمشقِ شكوه و تجليلِ محبت تو ، باز هم بسياري ازعاشقانه ترين سپاسها و دوستيها را جازدم و باز هم حرفهاي خوبم را از سالها محبتِ تو رو نويسي كردم ، من ازخودم هيچ ندارم ،مي بيني باز هم شرمنده ات هستم.

حال به جريمه حاضرم يك عمرگوشه ي كلاست به يك پا بايستم و به نشانه علاقه مندي براي دعا و آرزوي طول عمر برايت دستها را به آسمان بالا ببرم .

و تو بگويي دستها بالاتر ، بالاتر ومن بگويم چشم آقا معلم .