زادگاه

زادگاه من تقي آباد است

تقي آباد نه آنچنان آباد است

كوچه هايش كمي كج وتنگ است

همه شان خاكي وپُر ازسنگ است

زادگاهم از توابع جام است

مركزش شهرشيخ الاسلام است

*****

خانه هاي گلي وبا صفا دارد

مردمي مؤمن و با خدا دارد

آن قديما كه كودك بودم

دلخوش وشاد يك پستنك بودم

هركسي در آن مِلكي داشت

سبزي و جعفري درو مي كاشت

روستاي من عجب صفائي داشت

مردم سختكوش وبا وفائي داشت

دشمني معنا و مفهومي نداشت

هيچكس قصدبدوشومي نداشت

قلبهاشان درد تنهائي نداشت

چهره شان رنگ پريشاني نداشت

وقت عيش وعروسي و شادي

شاد و خوشحال بود كل آبادي

زن ومرد كارشان رها مي كردند

دست وپا را همه حنا مي كردند

وقتي كه داماد لباس نو مي پوشيد

صداي صلوات درون خانه مي پيچيد

روز عروسي داماد انار مي زد

چند نفر جمعيت را كنار مي زد

اصطلاحاً دست به دست مي دادند

همه با هم ترانه مي خواندند

            *****

صبحِ زادگاه من زيبا بود

غروبش قشنگ و پرغوغا بود

وقت غروب و رفتن خورشيد

صداي برّه درون كوچه مي پيچيد

بهاركه مي شد همه جاپراز گل بود

فضاي ده پر زچهچه بلبل بود

*****

خانه ی ما وسط روستا بود

سرِخانه مغازه ی بابا بود

خانه ی ما دري چوبي داشت

روي هردولتش ميخكوبي داشت

جوي آبي درو جاري بود

دورتا دور آن درختكاري بود

جوي آبش لبالب از آب بود

باغچة كوچكمان هميشه سيراب بود

 شب كه مي شد چقدر زيبا بود

انعكاسي زاسمان وستاره وماه بود

گوشة حياطمان بوته ی گل داشت

روي شاخ درخت لانه بلبل داشت

نكهت صبحدمش تماشائي بود

افقش واقعاً رؤيائي بود

حياط بابا بزرگ خوبتر بود

دوكوچه فاصله داشت آنطرفتربود

بوستانی برزگ دركنارش بود

پراز شكوفه و گل بهارش بود

درختان به و سيب و زردالو

كنار ديوار تك درخت شفتالو

كنارجوي يك درخت پيشرس بود

 ميوه اش آبدارو نوبرهركس بود

آخر باغ تاك انگور بود

روي تاك لانه زنبور بود

ز انچه شنيديددگركس ندارد خبر

 ز آن باغ سبز و درختان پر ثمر

زان جوي آب و باغچه و آن باغ

هيچكس ، هيچكس دگر ندارد سراغ

باقيست فقط يك درخت زان همه شجر

يك توت پير و فرتوت  و بي ثمر